در شهر هست گر چه خبرها، غروب ها
صحراست پر زخوف و خطرها، غروب ها
هر کودکی کنار در خانه منتظر
در انتظار مهر پدرها، غروب ها
افتاده روی خاک تن بی سر حسین(ع)
زیر سنان و تیر و تبرها،غروب ها
هنگام ظهر جسم پدر زیر نیزه ها
راسش ولی رود به سفرها، غروب ها
گاهی درست وقت سحر می شود غروب
وقتی که در طبق شده سرها، غروب ها
آن آتشی که خیمه ی آل علی(ع) بسوخت
دارد به جان شیعه شررها، غروب ها
آهی کشید زینب(س) و سوزاند عالمی
آهی که سوخت جان بشرها، غروب ها
از روی ناقه کودکی افتاد بر زمین
چون داشت سوی شام گذرها، غروب ها
تن های چاک چاک روی خاک کربلا
اما به روی نیزه قمرها، غروب ها
چون در خرابه راس پدر را بغل گرفت
از بار غم شکست کمرها، غروب ها
زینب(س) به پای نیزه به لب ان یکاد داشت
از بهر دفع چشم و نظرها، غروب ها
خون حسین(ع) ناجی اسلام ناب شد
اسلام ماند و لطف سپرها، غروب ها
گاهی غروب نقطه آغاز زندگی است
چون هست در شکست، ظفرها، غروب ها